سفر بدون بابایی
سلام نانازی های من خسته نباشین از شیطونی کردن وروجک های شیطون بلای من هفته ی قبل سشنبه صبح زود عمو مهدی اینا اومدن دنبالمون رفتیم شمال البته بدون بابایی جون اخه بابا جون امتحان داشتن و نتونستن بیان ولی اصرار که ما حتما با خاله جون اینا بریم و ماهم رفتیم واااای که چقدر خوش گذشت چهار بعداز ظهر رسیدیم خونه دایی طاها اینا تا غروب اونجا بودیم بعد از نماز رفتیم جشن و اخر شب ر فتیم خونه عمو جونم خوابیدیم البته تا صبح بیدار بودیم کلی گفتیم و خندیدیم فردا بعداز ظهر رفتیم یه خورده بازار و خرید کردیم و شب رفتیم مراسم یاد بود امام و دوباره اخر شب رفتیم خونه دایی طاها اینا جمعه ناهار خونه ی یکی دیگه از عمو هام دعوت بودیم و شبم مهمون یکی از پسر عموه...
نویسنده :
مامانی
14:08