حسین حسین ، تا این لحظه: 15 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

ادم برفی کوچولو

سفر بدون بابایی

سلام نانازی های من خسته نباشین از شیطونی کردن وروجک های شیطون بلای من هفته ی قبل سشنبه صبح زود عمو مهدی اینا اومدن دنبالمون رفتیم شمال البته بدون بابایی جون  اخه بابا جون امتحان داشتن و نتونستن بیان ولی اصرار که ما حتما با خاله جون اینا بریم و ماهم رفتیم واااای که چقدر خوش گذشت چهار بعداز ظهر رسیدیم خونه دایی طاها اینا تا غروب اونجا بودیم بعد از نماز رفتیم جشن و اخر شب ر فتیم خونه عمو جونم خوابیدیم البته تا صبح بیدار بودیم کلی گفتیم و خندیدیم فردا بعداز ظهر رفتیم یه خورده بازار و خرید کردیم و شب رفتیم مراسم یاد بود امام و دوباره اخر شب رفتیم خونه دایی طاها اینا جمعه ناهار خونه ی یکی دیگه از عمو هام دعوت بودیم و شبم مهمون یکی از پسر عموه...
19 خرداد 1394

بدون عنوان

سلام نازنین گلهای من. مامان خانوم امروز هنر کرده اومده یه سرکی به وبتون بزنه وای اینقدر حرفهای ناگفته دارم که نگو یه عالمه خاطرات خوب و قشنگ یه عالمه اتفاق های. جالب ویه عالمه خاطره درمورد مدرسه حسین جونی تصمیم گرفتم از حالا به بعد سعی کنم هرشب بیام و یه کوچولو از خاطراتتون رو بنویسم فعلا واسه امشب بسه راستی یه عالمه عکس دارم بعدا اونا روهم میزارم محمد علی جون الان هفت ماه و نیمه شه به سرعت نور سینه خیز میره بهش سوپ و آب هویج و سیب میدم بدون کمک میشینه عاشق دادش حسینشه زیاد ذوق میکنه و میخنده تنها کلمه ای هم که میگه ب ب ب هست البته با فتحه همین دیگه فعلا بای بای 
8 خرداد 1394
1